حضور زندگی در کودکان، به طرز سرشاری، تپنده و زنده است. شادابی، سبکبالی، صفای خاطر، تجربه ی بی واسطه ی هستی، سادگی و نگاه رازآمیز به جهان، از مؤلفه های کودکانگی است. کودکان واجدِ ویژگی هایی غبطه انگیزاند که بازآفرینی و تقویتِ آنها در ارتقایِ وضعیت وجودی ما بسیار مطلوب است. به همین سبب، کودمنشی یا کودک وارگی مورد توصیه ی فرزانگان بوده است. در نزد مسیحیان، کودکانگی ستایش می شود چرا که مسیح کلیدِ ورود به ملکوت و رازِ فرزانگی را در بازگشت به کودکی می دانست: «نزد عیسی آمدند و گفتند: چه کسی در ملکوت آسمان بزرگتر است؟ آنگاه عیسی طفلی را برپای داشت و گفت: هر آینه به شما می گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگزبه ملکوت آسمان ره نمی یابید.»[1]

آندره ژید، چابکی و سرحالی کودکان را می ستاید و از خِرَدی  که ملازم کُندی و بی اعتمادی باشد، بیزار است: «بیزارم از هر کس و هر چیزی که شأن آدمی را تنزل دهد، و بیزارم از هر کس و هر چیزی که بخواهد از خرد او، از اعتماد به نفس او، و از چالاکی اش بکاهد. چون نمی پذیرم که خرد همواره ملازم کندی و بی اعتمادی باشد. از همین روست که می پندارم کودکان اغلب از خرد و فرزانگی بیشتری  برخوردارند تا پیران.»[2]

عارفان نامدار ما نیز، فرزانگان را کودکان حق می دانسته اند و بر این باور بودند که آنکس در میان خلق کودکانه جلوه کند در نزد حق تعالی بزرگ و والاقدر است:

ابوالحسن خرقانی می گوید: «هرکه با این خلق کودک بینی با خداوند مَرد است وهرکه با این خلق مَرد است با خداوند مَرد نیست کودک است.»[3]

بایزید بسطامی گفته است: «صوفیان کودکان اند در دامن حق.»[4]

از مؤلفه های کودک منشی می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. در زمان حال زیستن. کودک فارغ از غل و زنجیر گذشته و دغدغه و واهمه ی آینده در لحظه ی حال، زندگی می کند. به کردار ِ دماسنجی که تنها دمای لحظه ی حال را می نُماید و تنها وضعیت گرما و سرمای اکنونش را نشان می دهد. کودکان را فراوان دیده ایم که با اینکه لحظه ای پیش گریسته اند و هنوز اشک بر صورتشان نشسته است ناگهان می خندند و لبخند می زنند. در هر لحظه همانی را از خود نشان می دهند که واقعاً وضعیت درونی شان است. کریستیان بوبن می گوید: «اگر برای من فرزانگی وجود داشته باشد، عبارت است از هنرِ حضورِ کامل داشتن، با توجهی بی اندازه و پایدار. از همین روست که کودکان مرا مسحور می سازند، به سبب استعداد خویش در حضورِ کامل داشتن، در زمانِ حاضرِ ناب. با ایشان تفاهمی عمیق دارم.»[5]

   2. عمل به صرافت طبع. کودک بر اساس طبیعت و خواسته ی خود عمل می کند و نسبت به قضاوت و ارزیابی و ارزش گذاری اطرافیان بی اعتناست.  این حالت همان شعار مشهور فیلسوفان اگزیستانسیال است که توصیه می کردند: « خود را باش.» یعنی بر اساس فاهمه ی خود زندگی کن و با چشمان خود زندگی را ببین. کودک در حدِ زیادی از القائات و تلقینات و مُدهای رائج و تبلیغات و تعلیمات فراگیر، به دور است و می تواند زندگی را آنگونه که خود می پسندد و نه آنگونه که پسندِ دیگران اقتضا می کند، تجربه کند. اسماعیل خویی در فرازی از شعرش می گوید: « وقتی که من بچه بودم / مردم نبودند.»

    3. کودک، بازی را به جد می گیرد. وقتی بازی می کند با تمام وجود در بازی، غوطه ور است. هرگز به چشم شوخی به بازی خود نمی نگرد. نیچه می گوید: «پختگی آدمی در بزرگسالی یعنی بازیافتن آن جدیتی که در دوران کودکی در بازی از خود نشان می داده است.» اریک برن می نویسد: « زندگی در سازمان های متنوع، ممکن است، سال های متمادی بر اساس صور گوناگون یک بازی انجام شود و آمیزش های اجتماعی مهم بیشتر به شکل بازی ظهور می کنند. و از بسیاری جهات، کودک، با ارزش ترین جنبه ی شخصیت محسوب می شود و در زندگی فردی آثاری دارد، از قبیل خوشحالی و جذبه و خلاقیت.»[6]

    4. کودک وقتی سیر می شود، در غم فردایش نیست. رفع نیازهای فعلی او، سرخوشش می دارد و دیگر نگران و دلمشغولِ فردا نیست. نگران این نیست که در آینده هم آیا غذایی می یابد یا نه.

    5. کودک از گریستن شرم ن